دکتر عزالدین مهاجرانی در گفتوگو با روابط عمومی دانشگاه شهید بهشتی:
وقتی شرط میشود که کار پژوهشی انجام شود تا یک نتیجه رخ دهد، هویت کار پژوهشی زیر سؤال رفته است
دکتر عزالدین مهاجرانی، استاد پژوهشکده لیزر و پلاسما دانشگاه شهید بهشتی است. این استاد بزرگ که سابقه تحصیل در دانشگاه ردینگ انگلستان در محضر بزرگان رشته فیزیک را دارد، یکی از پژوهشگران بزرگ دانشگاه شهید بهشتی است که مقالات و یادداشتهای متعددی به زبانهای انگلیسی و فارسی به چاپ رسانده است. از طرف روابط عمومی دانشگاه شهید بهشتی با ایشان مصاحبهای ترتیب داده شد که تفصیل آن را مطالعه میکنید.
بهعنوان مدخل ورود به بحث، کمی در مورد تاریخچه تشکیل پژوهشکده لیزر و پلاسما، از اقدامات صورتگرفته و کارویژه تعریفشده برای آن سخن بگویید.
صحبت در مورد پژوهشکده شاید بیشتر در صلاحیت کسانی باشد که پژوهشکده را تأسیس کردهاند که انصافاً کار بزرگی انجام دادهاند. من موقعی به پژوهشکده پیوستم که شکل گرفته بود و مقدمات و مراحلی را طی نموده بود. ورود من به پژوهشکده در مرحلهای رخ داد که قرار بود دوره کارشناسی ارشد فوتونیک راه بیافتد، یعنی حدود سال 1380. دوستانی درگیر راهاندازی این پژوهشکده بودند، بهخصوص جناب اقای دکتر لطیفی که ایده اولیه شکلگیری پژوهشکده را دادند و تأسیس پژوهشکده مدیون زحمات ایشان است. برای من بسیار جالب توجه بود که پژوهشکده لیزر و پلاسما، که البته آن موقع پژوهشکده لیزر نام داشت، اولین پژوهشکده و مرکز پژوهشی در ایران بود که در زمینه نور کار میکرد. شناخت مبحث نور دید بسیار بزرگی میطلبد. در قرن گذشته پیشاپیش این قرن را «قرن فناوری مبتنی بر نور» نام نهادند و خود این نامگذاری به این معنا بود که اتفاقات مهمی بر اساس شناخت نور قرار است رخ دهد. امروزه نیز شاهد این امر هستیم و هر جا را که بنگرید، از ماوس کامپیوتر و ریموت کنترل تلویزیون در دستانتان گرفته تا موبایل شما و مخابرات نوری و غیره، رد پای نور محسوس است. حتی وقتی میخواهند بگویند که وسیلهای واجد تکنولوژی نوینی است، آن را دارای فناوری لیزری میخوانند و میگویند: «لیزری است»، مانند پرینتر لیزری، اسکنر لیزری و حتی لوله لیزری و پلاک لیزری و غیره. اینها همه نشانگر جایگاه پیشبینیشدهای است که هنوز هم جای گسترش دارد. به همین دلیل، لازم بود که گروههایی روی موضوع نور متمرکز شوند. در آن زمان دانشکدههای فیزیک و برق در زمینه نور کار میکردند و مطالعه در حوزه نور سابقهای طولانی دارد، اما گروهی که متمرکز روی موضوع نور باشد وجود نداشت. من بهجرأت میتوانم بگویم اثر راهاندازی این پژوهشکده در کشور بسیار جدی بوده است. در کنار راهاندازی این پژوهشکده، تأسیس انجمن اپتیک و فتونیک نیز بسیار راهگشا واقع شد. مؤسسین این نوع مراکز و تشکلها افرادی بودند که فکر میکردند با راهاندازی مواردی از این دست، با تمرکز بر روی این موضوع مهم، میتوان اثرگذاری این موضوع را بیشتر شاهد باشیم. آنچه مهم است این است که این حوزه علمی میبایست مورد تحقیقات جدی قرار گیرد. همانطور که عرض کردم، در سال 1380 دوره کارشناسی ارشد فوتونیک در پژوهشکده راه اندازی شد. این دوره اولین دوره از این نوع کشور و حتی در منطقه بود و اهمیت زیادی داشت. وقتی این دوره راه افتاد، دانشگاههای دیگر نیز بهآرامی برنامههایی مشابه را شروع کردند و امروزه شاهد هستیم که دهها دانشگاه در مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری، مستقیماً در این موضوع دوره هایی را ارائه می دهند که بسیار امیدوارکننده است تا در آینده بتوان از نتایج چنین فعالیتهایی بهره بیشتر برد. اثری که راهاندازی این پژوهشکده در کشور داشت بسیار جدی است. برای هر کاری شما نیاز دارید که حجم کار در آن زمینه تخصصی زیاد شود و تمرکز روی آن حوزه بالا برود. با وقوع این امر، این فرصت پدید میآید که شما بتوانید وارد مباحث دیگر شوید. نور نیز یکی از مباحث بسیار جذاب است که همه جور سلیقه را ارضا میکند. در واقع از منظر علمی مباحث معماگونه و لاینحلی در این حوزه وجود دارد. نور همچنین مسألهای بسیار جذاب از منظر افقهای بهکارگیری و استعمال در حال و آینده است. شما امروزه میتوانید با نور موقعیت یک سلول زنده را کنترل کنید و بهعنوان انبرک سلول را جابهجا کنید و تحت مطالعه قرار دهید. این یک اتفاق بسیار جدی است. همچنین کاربردهای فراوانی برای نور وجود دارد که امر بسیار جذابی است. کاربردهای نور بسیار وسیع است: از کاربردهای بسیار ساده که کودکان مدرسهای نیز از آن بهره میبرند تا کاربردهای فوقالعاده پیچیده.
- چه شد که رشته فیزیک را برای تحصیل انتخاب کردید؟
اگر به ابتدا و به دوره مدرسه برمیگشتم، باز هم رشته فیزیک را برای ادامه تحصیل انتخاب میکردم. معلم فیزیکمان را به خاطر دارم، اما بیشتر از معلم فیزیک، پایههایی که ریخته شد و انتظاراتی که در من دانشآموز پدید آمده بود من را به سمت فیزیک برد. آن موقع مثل امروز نبود که انجمنها و فعالیتهایی به این شکل باشند تا افراد به سمت خاصی گرایش پیدا کنند و جو غالبی نیز در کلاسی که بودم برای گرایش به فیزیک وجود نداشت، اما من به فیزیک علاقه پیدا کردم، هر چند هنوز هم نمیدانم چرا و گاه که کند و کاو میکنم، به نتیجهای نمیرسم. البته بعدها هم پشیمان نشدم. وقتی وارد دانشگاه شدم، از سال اول با برنامه های مقدمات انقلاب مواجه شدم و مشکلاتی پیش آمد که مجبور شدم دوباره انتخاب رشته کنم. آن زمان بهخاطر جوی که وجود داشت، رشتههایی مثل اقتصاد و جامعهشناسی را نیز در انتخاب رشته برگزیدم و در دانشگاه تهران اقتصاد قبول شدم، اما وقتی وارد شدم متوجه شدم که آنجا جای من نیست و با وجود سختی مسیر برای جبران وضعیت به دانشگاه شیراز برگشتم و ترجیح دادم همان رشته فیزیک را ادامه دهم. فیزیک رشته خاصی است که متفاوت از باقی رشتهها است. البته که هر رشتهای منزلت خویش را دارد و فیزیک نیز از این قاعده مستثنی نیست. طبیعتاً برخی به فیزیک علاقهمنداند و عدهای نیز آن را نمیپسندند، اما نکته جالب فیزیک در این است که کسی که وارد این حوزه میشود، راحت از آنچه می بیند نمیگذرد و هر چه میبیند، دقت خود را بالا میبرد. در واقع برداشتی که یک فیزیکدان از یک صحنه دارد، اغلب تفاوت عمدهای با برداشت سایرین دارد. وقتی که فیزیکدان در اعماق مسأله وارد میشود، به پیچیدگیهای زیادی میرسد و مسأله برای او جذاب و جذابتر میشود. در این حال او تقریباً به این قطعیت میرسد که انتهایی در کار نیست و فقط باید جلو و جلوتر رفت. هر چه بیشتر پیش میرویم و بیشتر میاندیشیم، بیشتر میفهمیم. البته فقط بیشتر میفهمیم، نه این که به یک انتها میرسیم. با این فهم بیشتر، یک فضای بزرگتر باز میشود و خود این بسیار جذاب است.
دوره کارشناسی دوره بسیار خاصی بود و تأثیر زیادی در برنامههای من داشت. من در سال 1355 وارد دوره کارشناسی شده بودم. تقریبا شروع دوره شاید بجز ترم اول، به شدت متاثر از مقدمات انقلاب بود. سپس در سال 1359 با انقلاب فرهنگی و تغییرات آن روبهرو شدم، اما با تمام مشکلات، آن دوره برای من دوره بسیار پرتجربهای بود. وقتی که آن دوره را با خود مرور میکنم، اصلاً از آن بهعنوان دورهای که حیف و باطل شده نمینگرم بلکه تجربه های زیاد و شاید بسیاری دیدگاههای من در آن دوره شکل گرفت. البته دوره کارشناسی من بهدلیل وجود این مسائل حدود هشت یا نه سال طول کشید و نصف آن مدت تعطیلی بود، اما در آن مدت تعطیلی من در دانشگاه کارهایی را با دوستان شروع کردم. به یاد دارم که یکی از دوستان به من گفت نیوتن چند قرن پیش عدسی میساخت، چرا ما نباید بتوانیم. از این رو، شروع به ساخت عدسی کردیم. رفتیم و یک کوره اسقاطی آوردیم. جناب اقای دکتر ثبوتی نیز که آن موقع رئیس بخش بودند از ما حمایت کردند. من همیشه از ایشان یاد میکنم و مدیون ایشان هستم و برایشان آرزوی سلامتی دارم. ایشان بسیار چهره خاصی هستند با دید و منش خاص که من خوشحالم که در آن دوره خدمت ایشان بودم. آن موقع شروع کردم و کارهایی را در دوران تعطیلی دانشگاه با دوستان انجام دادم و تجربه خوبی برای من شد. یکی از بزرگترین شانسهای من در دوران کارشناسی این بود که درسهای مهم را با دکتر ثبوتی گذراندم. ایشان دید و نگرش بسیار خاصی دارند. شاید حجم بسیار زیادی از دید امروزین من متأثر از ایشان است. البته اساتید دیگر را نیز فراموش نمیکنم و حتماً جایگاه ویژهای برای من داشتهاند و مدیون آنها نیز هستم، اما حس ویژهای به دکتر ثبوتی دارم، چرا که چیزهای بسیار زیادی از ایشان یاد گرفتم. بهعنوان نمونه، یک بار مشغول کارهای خود در کارگاه و آزمایشگاه بودیم. ایشان وارد شدند و پرسیدند چه کار میکنید. با هیجان برایشان توضیح دادیم. سپس ایشان گفتند مشغول باشد، خرابکاری بهتر از بیکاری است. من به یاد دارم که وقتی به انگلستان رفته بودم، برای یکی از تکنیسینهای آنجا این موضوع را تعریف کردم و فردا دیدم او (که با یک روزنامه در ارتباط بود) یک روزنامه آورد که با تیتری بزرگ نوشته بود: «استاد شرقی به دانشجوی خود چه گفت؟»! به هر حال، دوران کارشناسی برای من دوران بسیار پرتجربهای بود، هر چند به درازا کشید. پروژهای که با یک کوره اسقاطی شروع کردیم، نهایتاً به یک کارگاه تبدیل شد که دانشجویان میآمدند و در آنجا کارآموزی میکردند. در این کارگاه امکانات پخت شیشه، تراش شیشه و مواردی از این دست را فقط با کمکهزینه دانشجویی بلاعوضی که میگرفتم و کمکهای مردم و دوستان راه انداختم. به یاد دارم که بیمارستان خلیلی یک سری وسایل قدیمی تراش شیشه داشتند. من هم این وسایل اوراقی را تمیز کردم و نهایتاً در کارگاه استفاده کردم. کارگاه خوبی از آب درآمده بود و کارهای خوبی میشد در آن انجام داد. در آن مدت با بسیاری از گروهها ارتباط گرفتم و تازه متوجه شدم که پایههای یک کار یعنی چه و وقتی آدم میخواهد یک کار انجام دهد، چه قدر با مشکلات مواجه میشود و چقدر باید وارد جزئیات شد. همچنین یک کار واقعی چقدر اجزای مختلف در رشته های مختلف دارد و باید ارتباط بین همه آنها برای به نتیجه رسیدن کار فراهم شود. از طرف دیگر در آن مسیر به خوبی میشد تجربه کرد که روابط در طبیعت و خلقت چقدر جالب و هیجانانگیز است. به هر روی، این دوران تأثیر زیادی روی من داشت. دوره کارشناسی بهحدی شیرین بود که حتی برخی از صحنههای آن در ذهنم باقی مانده است. به یاد دارم در کلاس الکترو مغناطیس دکتر ثبوتی قسمت کشف موج الکترو مغناطیس توسط ماکسول و مسائل مربوطه را با هیجانی مضاعف بیان کردند و این هیجان هنوز برای من خاطرهبرانگیز است. هیجانهایی در طول تاریخ علم پدید آمده که مدیون کسانی است که به اطراف خود نگاهی ویژه داشتهاند. آن هیجانها است که دنیا را جذاب میکند و در دوره کارشناسی با وجود اساتیدی چون دکتر ثبوتی این هیجانات به خوبی ثبت شدند.
- پس از دوران کارشناسی، برای تحصیل به دانشگاه ردینگ انگلستان رفتید. در این مورد نیز صحبت بفرمایید.
پس از دوران کارشناسی، با تأثیری که از اساتید گرفتم، این ایده در ذهن من شکل گرفت که برای لذت بردن از علم و فیزیک، انسان باید جور دیگر دیدن را یاد بگیرد. ما به دیدن چیزها عادت کردهایم. وقتی یک چراغ روشن میشود، انتظاری جز روشن شدن نداریم و برایمان عادی شده است، اما بچهها اینطور نیستند، بلکه از هر چیزی هیجانزده میشوند. مثل کودکان دیدن بسیار جذاب و شیرین است. دیدن مانند کودکان باعث میشود بفهمیم هیچ چیز ساده نیست. وقتی شما یک چراغقوه را روشن میکنید، ممکن است این سؤال در ذهن شما شکل بگیرد که این نور چیست. سؤالاتی از این دست با تغییر نگاه در ذهن شما پدید میآید. چیزهای زیادی در طول زندگی روزمره در برابر ما قرار میگیرند که ما آنها را طبیعی میانگاریم، اما کودکان نه. به همین دلیل است که ارتباط کودکان با حیوانات بسیار خاص است، چون برای آنها جذاب است. کودک در اولین سفری که بیرون از شهر خود میرود، همه چیز را با نگاهی هیجانزده میبیند. مثل کودکان دیدن بسیار مهم است و یکی از چیزهایی که میتواند کمک کند، این است که انسان جور دیگر ببیند و تجربهای نو به دست آورد و سعی کنیم هیچگاه به دیدن اطرافمان عادت نکنیم. وقتی شما در یک جا باشید، همه چیز را از یک زاویه میبیند و سخت است انسان خود را جای دیگری بگذارد، اما وقتی وارد یک محل دیگر شوید، زاویه دید شما نیز تغییر مییابد و همه چیز را طور دیگر میبینید. تمرین جور دیگر دیدن بسیار مهم است. من به همین دلیل اصرار داشتم در جای دیگری به تحصیل ادامه دهم و معتقد بودم تحصیل در هر کشور دیگر میتواند این مهم را حاصل کند. به همین دلیل، به دانشگاه ردینگ انگلستان رفتم و در یکی از دورههای موفق این دانشگاه، یعنی دوره اپتیک مدرن و کاربردی، شرکت کردم. اعتبار این دانشگاه این بود که خروجی به صنعت زیاد داشتند و برای من جذاب بود که ببینم در این کشور چگونه مطالب را از دانشگاه به صنعت منتقل میکنند. بالاخره پس از چند سال کار کردن، انتظار من از دوره دانشگاهی جور دیگر بود و صرفاً ادامه تحصیل برایم کافی نبود. امروزه در دانشگاه جا افتاده است که پس از دوران کارشناسی یک برهه به کار مشغول شوید و سپس وارد کارشناسی ارشد شوید. این مسأله باعث میشود انتظار شما بهکلی عوض شود. در واقع یک مسیر طبیعی درس خواندن طی نمیشود و بهجای حرکت اتوماتیک، انتخاب میکنید و پیش میروید. تفاوت این دو، چیزی شبیه به تفاوت عکاسی و نقاشی است. در عکاسی هر آن چه هست ثبت میشود و نهایتاً اجزا کمی تغییر پیدا میکنند، اما در نقاشی، هنرمند از ابتدا آنچه میاندیشد را پیاده میکند. ما معمولاً عکاسیم و آنچه هست را ثبت میکنیم، اما وقتی نقاش شویم جور دیگر عمل خواهیم کرد. به هر حال، من دوره کارشناسی ارشد را در دانشگاه ردینگ تحصیل کردم. این دوره دوره بسیار خوبی بود و من وصف آن را زیاد شنیده بودم. اساتید شاخصی نیز در این دوره حضور داشتند. پروفسور هاپکینز از افرادی بود که بهعنوان مخترع فیبر نوری مطرح هستند، در این محل حضور داشتند. هر چند مخترع دقیقی نمیتوان برای فیبر نوری برشمرد، اما یکی از اقدامات اصلی در اختراع این امر، به ایشان منسوب است. دکتر جان مکدانلد و جف میشل و بسیاری از صاحب نظران دیگر نیز در این دانشگاه مشغول بودند. این افراد کسانی بودند که میشد روی علم آنها حساب باز کرد. در دانشگاه ردینگ برای من همه چیز جذاب بود و سعی می کردم همه چیز را مثل یک کودک ببینم. نسبت به سیستم دانشگاه کنجکاو بودم، چون میدانستم ما همان چیزها را داریم، اما کجای کار آنها هنر به خرج میدهند و چگونه آن سیستم گردش خوبی دارد. سیستم ما گردش کندی دارد، چون هنوز خوب تمرین نداشتهایم. البته حق داریم، چون همان قرنهایی که آنان فعالیت داشتند و به انقلاب صنعتی مشغول بودند، ما در مملکت خودمان فعالیتی نداشتیم و طبیعی است که این سیستم دیر راه بیافتد. در حال حاضر هم سرعت بدی نسبت به آن دوره نداریم، اما با این حال میتوانیم سریعتر فعالیت کنیم. مهم آن که من کنجکاو بودم که کجای کار ما لنگ میزند. نکات جالبی از این راه به دست آوردم. خود درس و دوره مطالعاتی نیز بسیار جالب بود و دید خوبی از اپتیک به من داد. پس از آن، برای دکتری انتخابهای زیادی داشتم، اما یکی از اساتید، پروفسور جف میشل، یک ویژگی عجیب داشت و آن این که همیشه در دانشگاه بود. به خاطر دارم که یک بار در دیرترین زمان ممکن در دانشگاه او را ملاقات کردم و صبح اول وقت فردا که به دانشگاه رفتم، جلوتر از من حاضر شده بود. انسانی غیرعادی بود و معمول انگلستانیها نبود که این قدر کار کنند. ایشان یک گرانت از شرکت ICI و شرکت British Telecom گرفته بود که روی اپتیک غیرخطی در پلیمر کار کند. چون شروع کار بود، من به نظرم رسید که میتواند تجربه بسیار خوبی باشد که با آنها شروع کنم و کار را از ابتدا ببینم. از سویی من با تجربه راه اندازی کارگاه و فعالیت روی یک پروژه در دوره کارشناسی، ذوق آشنایی با شکل دادن یک آزمایشگاه را داشتم. پروفسور میشل نیز چون بسیار پرکار بود به انسان هیجان میداد و ایشان هم مثل آقای دکتر ثبوتی بسیار تاثیرگذار بودند و من همیشه مدیون همه اساتیدی که از آنها چیزی یاد گرفتم هستم و خواهم بود بخصوص این دو که شاید بیشترین ارتباط بود. به همین دلیل من در ردینگ ماندنی شدم. این دوره نیز دوره بسیار خوبی بود که نتیجه آن دوره نه فقط یک PhD بله نگرش در مقابل PhD بود. نتیجه این نگرش را من در متنی با عنوان اهدام دوره دکترا نوشتم که فکر کنم خیلی گویای این نقطه نظرات باشد.
- در بازگشت به ایران چه روندی را طی کردید؟ چگونه شد که به دانشگاه شهید بهشتی وارد شدید؟
وقتی من برگشتم، ابتدا به جهاد شریف رفتم که مرکز اپتیک دارد و مدتی در آن جا مستقر شدم. پس از مدتی متوجه شدم ارضاکننده نیست، چون توجه آنها بیشتر روی ساخت بود و به همین دلیل حتی به خودشان نیز گفتم که من توصیه نمیکنم اینجا بمانم، چون ممکن است من چیزهایی بگویم که شما از خطی که دارید و بسیار هم مهم است، جدا شوید. شما باید بهصورت دقیق و اصولی روی اپتیک متمرکز شوید و این ارزشمند و مهم است، اما فضای من فرق میکند. به همین دلیل، مدتی بهصورت موقت به دانشگاه علم و صنعت رفتم، اما باز هم ارضاکننده نبود؛ سر از دانشگاه امیرکبیر درآوردم و چند سالی نیز آنجا بودم. در سال 1380 که پژوهشکده لیزر راه اندازی شده بود، دکتر لطیفی را در یک کنفرانس دیدم و صحبتهایی با هم داشتیم. پیشنهادی شد و چون دیدم شرایط در امیرکبیر نیز بهنحوی که مورد انتظار من است پیش نمیرود، علی رغم نگرانی بابت این همه جابهجا شدن، به این پژوهشکده آمدم و شکر خدا اینجا خیلی سریع جا افتاد و آزمایشگاه شکل گرفت که البته شیوه مدیریت آقای دکتر لطیفی و حمایت ایشان بسیار مؤثر بود. شکل گرفتن آزمایشگاه در پژوهشکده باعث شد ابر خلاف پراکنده کاری گذشته، تمرکز بیشتری داشته باشم و با ورود دانشجویان، کار جدیتر شد و پیش رفت.
- در اولین نگاه به کتب و مقالات تألیفی شما، متوجه میشویم که پژوهشهای شما بسامد بالا و فوقالعادهای دارند. در مورد روند تألیف این آثار نکاتی را بفرمایید. اصولاً با چه نوعی از سبک زندگی میتوان به چنین مرحلهای از پژوهشگری نایل آمد؟
البته من اعتقاد ندارم که تحقیقات من خیلی زیاد و فوقالعاده باشد و این نظر لطف شما است. انتشارات و تألیفات به هیچ وجه، از نظر من، موجد اعتبار نیست و نوشتن مقاله اصل نیست و امتیازبخش نیست. ممکن است بسیاری باشند که بهدلیل شرایطی که در آن قرار میگیرند، مانند تمدید قرارداد و ارتقا، ملزم به نوشتن مقاله میشوند. به نظر میرسد این شکل از پژوهش لطفی ندارد. وقتی مقاله تبدیل به تکلیف شد، بیمعنی میشود و نباید مقاله بهعنوان تکلیف قلمداد شود. مقاله نتیجه کار است. طبعاً باید وقتی کاری انجام میشود به گزارش بدل شود و گزارش ننوشتن از کار اصلاً دلیل انجام کار و فلسفه وجودی آن را زیر سؤال میبرد. ممکن است بسته به نوع کاری که هست، گزارشهای مختلفی نوشته شود. اصلاً معنی ندارد که کسی بخواهد برای این که ارتقا و اعتبار بیابد یا برای گرفتن دکتری مجبور به این شود که مقاله بنویسد. این مسأله اصلاً بیمعنی است. وقتی شرط میشود که کار پژوهشی انجام شود تا یک نتیجه رخ دهد، هویت کار پژوهشی زیر سؤال رفته است. کما این که بسیاری را میشناسیم که مقالات متعددی ندارند، اما صاحب اعتباراند، مانند مرحومه مریم میرزاخانی که مقاله آنچنانی نداشت، اما اعتبار فوقالعاده زیادی در کار خود داشت. بسیاری دیگر نیز این قبیلاند. این قضیه صرفاً مربوط به حوزه آکادمیک نیز نمیباشد. بهعنوان نمونه و در مبحث فیلم و سینما، مرحوم سیفالله داد تنها یک فیلم دارد که موسوم است به «بازمانده»، اما همان اثر حالت خاصی دارد و در میان فیلمهایی که راجع به فلسطین است، حال و هوای ویژهای دارد. شاید ایشان حتی فیلمساز محسوب نشود، اما یک کار ماندگار دارد. برخی فیلم سازان طبق سفارش و برای اشتغال فیلم می سازند که بیننده تفاوت را خوب می فهمد. در مورد مقاله، مهم این است که بدانیم اصلاً این مقاله مربوط به چه کاری است و چه اثری دارد و این که آیا اصلاً میتوان برای آن هویتی برشمرد یا خیر. اثر مقاله را نمیتوان از طریق تعداد ارجاعها به مقاله فهمید. گاه دادههایی را استخراج میکنید که فراواناند، اما اثری ندارند، بلکه بهشکل دایرهالمعارف اطلاعاتی گردآوری نمودهاید. بهعنوان نمونه، برای کاربدر خاص، بجای ملکول استفاده شده، مولکول دیگری را جایگزین کردهاید و استفاده نمودهاید، در حالی که اصل ایده قبلاً هم وجود داشته و حتی مشخص است که تغییر ساختار می تواند منجر به تغییر رفتار شود. ولی مقاله هم برای آن چاپ کردهاید و مورد استناد هم قرار گرفته است، اما خب که چه؟! برخی مقالهها صاحب ایدهاند و خود را نشان میدهند و عملاً بیانگر دیدگاهها هستند. وقتی کسی مقاله مینویسد، نتیجه کار خود را نشان میدهد. وقتی تصمیم میگیرید کاری انجام دهید، فروضی برای آن قائل میشوید. سپس شروع به جست و جو میکنید. در همین روند، بیشتر به مسائلی که وجود دارد پی میبرید و به آن مرحلهای میرسید که برای خود مهلتی برای جمعبندی تعیین کرده بودید و هر آن چه تا آن مرحله چمعآوری نمودهاید را جمعبندی میکنید. در این جمعبندی، گاه میببنید مدلی که قبلاً داشتهاید را ارتقا دادهاید و فضایی نو ایجاد نمودهاید. اگر شما در قالب کار دیگران نباشید، معمولاً یک نگاه نو پدید میآورید. تمرین جور دیگر دیدن که پیشتر عرض کردم، اینطور مواقع اثر میگذارد. به مصنوعاتی که در دور و اطراف وجود دارد نگاه کنید. این اشیا از کره مریخ نیامدهاند، بلکه افرادی آنها را اختراع کرده اند. این مخترع بلد بوده است که جور دیگر نگاه کند. اگر او هم مثل بقیه نگاه میکرد، نمیتوانست این اشیا را ایجاد کند. این هنر جور دیگر دیدن جریان ایجاد میکند. چقدر ما درگیر این مسأله هستیم و میتوانیم جور دیگر ببینیم و فضای جدید باز کنیم؟ نکته مهم این است که وقتی شما در تلاشاید که یک مسأله را باز کنید، اگر خودتان باشید و در قالب دیگران قرار نگیرید و خود را مقید نکنید که هر چه که دیگری گفته را انجام دهید، افکاری نو بروز خواهد کرد. من همیشه به دانشجویانم میگویم که خودتان را بهنرمی روی موج بیاندازید و خودتان را خشک در قالب نگه ندارید. وقتی بهنرمی به آنچه مواجه می شوید برخورد میکنید، مثل آب روان و جاری بالاخره راهی برای رفتن پیدا میکنید. اگر بخواهید خود را مقید کنید، راهی پیدا نخواهد شد یا راه مناسب نیست. به این شیوه، فضایی جدید باز میشود. این فضاهای جدید بهمیزان دانش شما پیدا میشود. مثلاً هرچه شما راجع به نور اطلاعات بیشتری داشته باشید، نوع مسألهای که برای شما در مواجهه با نور پیدا میشود، با دیگران که دانش کمتری دارند فرق میکند. شما جور دیگری میبینید و با دیدی دیگر وارد ساختار میشوید. وقتی وارد ساختار شدید، باز اگر خود را سفت نگیرید، ممکن است چیزهایی ببینید که دیگری از آن زاویه ندیده است. در این حال، میتوانید زاویه دید خود را روشن کنید و متوجه شوید که زاویه دید منحصر به فردی دارید و این خود میتواند سبب هیجان شما گردد. لذت این دید نو، بیش از چاپ هر مقالهای است. ممکن است فرد در این حال دچار اشتباه شود و خود را اسیر نویز یا موارد کم ارزش کند ولی با دانش بیشتر احتمال پرداختن به مسائل مهم بیشتر می شود. دانشمند باید دانش خود را به اطلاع دیگران برساند. علم مرز ندارد، بر خلاف تکنولوژی. علم هر چه پیشتر میرود، قویتر میشود. هر چه انسان از مغز خود کار بکشد و اطلاعات را بیرون بدهد، احساس خوبی خواهد داشت که ارزشی وافر دارد. وانگهی، این نشر دانش سبب میشود علم شما به چالش کشیده شود. شما باید اطلاعات خود را منتشر کنید تا بدانید آیا واقعاً این هیجان شما از کشف مسأله نو واجد ارزش است یا خیر. ممکن است کسی در مواجهه با این علم کشفشده شما بگوید مسأله پیشپاافتادهای است و پیشتر از اینها بیان شده است. بنابراین، باید اطلاعات و دانش خود را منتشر کنید. بهعلاوه، اثر این نشر علم این است که علم در سطح جهان همواره ارتقا مییابد. در ارتقای علم جهان همه اندیشمندان سهم دارند، چرا که همه دارند از دیدگاه هم بهره میبرند و چنین مسیری مرز ندارد. مسیر طبیعی کسب دانش بشریت همیشه همین بوده است که کسی که یاد گرفته است، باید اطلاعات خود را نشر دهد تا اثر بیافریند. ممکن است بگویید که این دانش من مهم است و میخواهم با آن اختراعی انجام دهم. در این حال میتوانی آنچه ساختهای را برای خود نگه داری و patent برای همین مواقع است، اما وقتی شما مفهومی را باز میکنید، موظف به انتشار هستید. مهمتر این که وقتی مقاله را منتشر میکنید، مثل یک نت موسیقی میشود که وقتی آن را به یک کشور دیگر میفرستند، رئیس جمهور وارد میشود و نوازندگان، بدون این که قبلاً این موسقی ملی بیگانه را نواخته باشند، از روی نت شروع به نواختن میکنند. در مورد مقاله نیز وقتی دانشمندی در آن سوی دنیا به نتیجه کار پژوهشی شما مینگرد، متوجه میشود که چه مسألهای طرح شده است. این امر در واقع یک جور معرفی است و اینگونه معرفیها در دنیا واجد اهمیت است. در ساحت علم نمیتوان بهتنهایی کار کرد، چرا که هر فکر فضایی را باز میکند و وقتی اینها در کنار هم قرار میگیرد، در ارتباط با هم، سطحی از دانش را بازسازی میکند. بعضاً شما یک زاویه را فهمیدهاید و دانشمندی دیگر به مسألهای دیگر اشاره میکند و بهناگاه متوجه میشوید که فضایی برای شما باز شده که بهکلی روند مسائل را تغییر داده است. بسیار مهم است که تراکنشهای علمی وجود داشته باشد. هر چه این ارتباطها بیشتر باشد، جذابیت کار علمی بالاتر میرود و مقاله و ارائه ابزاری است برای این ارتباط. مقاله بهخودیخود بیارزش است و وقتی تبدیل به هدف میشود و الزامی میگردد هیچ ارزشی ندارد. الزام فقط از این جهت خوب است که شما مقید باشید آنچه جمعآوری نمودهاید را منتشر کنید. وزارت علوم در تمام دنیا علاقهمند است که امتیاز یک دانشگاه بالا برود و جزء دانشگاههای برتر باشد. این نهادهای بزرگ درگیر این که چه اتفاقی در حال رخ دادن است و این امتیاز و اعتبار چگونه کسب شده نیستند، بلکه صرفاً این رتبه بالا را میبینند. ممکن است برای این نهادهای کلان مقاله مهم باشد که طبیعی است و نمیتوان خردهای گرفت، هر چند شیوه تشویق کردن این نهادهای بزرگ مورد اشکال است، اما از آن نیز میتوان چشم پوشاند. وقتی به سطح دانشگاه میرسیم، متوجه میشویم که در دانشگاه نیز تقریباً این سیاست ادامه دارد. هر چند دانشگاه باید همه جنبهها را ببیند. از طرفی باید اعتبار خود را در برابر وزارت علوم حفظ کند و سیاستهایی برای کسب این امتیاز طراحی کند و از طرف دیگر باید ببیند برای کسب این امتیاز چه کاری در جریان است. گفته میشود که مقاله در ردهبندیهایی چون شانگاهای و تایمز و موارد مشابه اثرگذار است. در این حال دانشگاه میتواند نوشتن مقاله را برای ارتقا الزامی کند، یا این که واکاوی کند و ببیند چگونه باید اعضای هیأت علمی را برای نوشتن مقاله تشویق کند. به هر روی، به خود دانشگاه نیز نباید خوردهای گرفت که چرا پیگیر آمار مقاله های منتشر شده توسط اعضا است. باید یک پله پایینتر بیاییم و به سطح خود اعضای هیأت علمی نظر بیافکنیم. در این سطح نیز باید دوسویه نگریست. همان گونه که دانشگاه هم به وزارت علوم مینگریست و هم به اساتید، اینجا نیز عضو هیأت علمی باید هم به علاقه دانشگاه به ازدیاد مقالات علمی نگاه کند و احترام بگذارد، و هم باید متوجه این مسأله باشد که اگر ما صرفاً هدف را در مقاله بگذاریم، همه چیز را از دست دادهایم. وقتی مقاله اصل شود، اهداف عالیه از دست میرود و شما عملاً پایههای کار را سست کردهاید. باید حواس خود را جمع کنید که سیستم از مقاله دوری نمیگزیند، چون برای ارتقای دانشگاه مهم است، اما باید توجه کنید که اگر این مسأله را هدف خود قرار دهیم، مفت نمیارزد و تمام هویت کار را از دست دادهایم. هویت کار به این است که بدانیم چه چیزی میخواهیم داشته باشیم. منتهی توجه کنید که اگر احیاناً در نشر مقاله کند باشید، ممکن است این اجبار دانشگاه نیز به کمک شما بیاید، اما نباید این اجبار را انگیزه اصلی خود قرار دهیم، بلکه به انگیزههای قویتری نیاز است. اگر مقاله را به این عنوان که راه به چالش کشیده شدن ایده شما و دانش شما است بنگرید، مسأله فرق خواهد کرد. جالب است که بر خلاف کنفرانسهای داخلی که داوریهای نسبتا سنگینی دارند، کنفرانسهای بینالمللی اغلب داوری سختی ندراند، چون معتقداند آن اندیشمند هزینه میکند و به کنفرانس میآید. حال ارائه میدهد و ممکن است آبروی خود را ببرد، یا نکتهای قابل توجه ارائه دهد و اعتبار کسب کند. اگر یک مقاله خوب ارائه شود، دیگر دانشمندان به سراغ او میآیند و از او میطلبند که بگوید چگونه از این زاویه به مسأله نگاه کرده است و چگونه این روش را پیاده کرده است و مواردی از این دست. پس از ارئه مقاله، ممکن است دیگران بگویند: «این دیگر از کجا آمده بود؟» (نومیدانه) یا این که بگویند: «این از کجا آمده بود؟!» (با تعجب و ذوق). این دو لحن تفاوتهای عمیقی دارند. خود رفتن به کنفرانس یا مقاله ارائه دادن در کنفرانسها اعتباری ندارد. شما خرج میکنید و به کنفرانس میروید تا بگویید حرفی برای گفتن دارید. آنچه تأثیرگذار است، میزان موفق بودن حرف شما در میان حضار است. آیا یک نوبلیست سراغ شما را گرفت که با شما سخن بگوید؟ این نگرش در ارتباطات علمی بسیار رایج است. جالب این که در اغلب موارد، سیاست نیز روی مسائل علمی اثرگذار نیست. در واقع، معمولاً افراد علمی خود را درگیر سیاست نمیکنند هرچند گاهی به نظر چنین می آید. این نگرش من به مقاله است. ما در آزمایشگاه سعی میکنیم تمرین این شیوه دیدن را داشته باشیم و تلاش کردهام دانشجویان را نیز به این روش بکشانم تا بدانند مهم خود کار است و باید برای آن ارزش قائل شد. وقتی شما ذوق این کار را داشته باشید، باید مطمئن باشید که کار بهدرستی پیش خواهد رفت، به این شرط که خود را راحت و روان و بیتقید بگذارید. خود را در قالب دیگران نریزید. جف میشل همیشه به من میگفت نگران نباش که این کار را یک نفر در آمریکا یا ژاپن انجام میدهد، بلکه صرفاً نگران این باش که در آن قالب اسیر نشوی. وقتی که خودت باشی، هم خود به یک آدم خاص بدل میشوی و هم دور و اطراف تو تفاوت خواهد داشت. در نتیجه، بهراحتی میتوانی طور دیگر بنگری. البته متاسفانه امتیازهایی که چه در داخل و چه در خارج برای مواردی مثل چاپ مقاله در نظر گرفته می شود را نمی توان نادیده گرفت، لکن به سرعت متوجه می شویم صرف دستیابی به آن امتیازها نمی تواند لذتی ایجاد کند و باید نگرش دیگری داشت تا از تلاش خود لذت ببریم. باید به این نتیجه برسیم که مهمترین هدف ایجاد احساس خوب اول در خود و بعد در دیگران است و بر آن مبنا روش تنظیم شود.
- تا آنجا که اطلاع داریم، از جمله موارد مورد علاقه شما مسأله «علم برای عموم» است. مراد شما از این ترکیب چیست؟ آیا اصلاً نشر علم آکادمیک برای عامه مردم ممکنالحصول است؟
بله! خداوند در نخستین کلام خود با رسولش به او میگوید: «اقرأ»، یعنی «بخوان!». بنابراین، راه کسب علم برای همه باز است. علم چیزی نیست که در دست خواص باشد. علم اصلاً چنین خاصیتی ندارد. بهتر است که علم را از دانش تفکیک کنیم: دانش آن چیزی است که یاد میگیریم، اما علم یک دیدگاه و فضا و زاویه دید است که به ما کمک میکند بفهمیم چگونه باید به مسایل نگریست. من معتقدم هر جا که ما دیدیم قفل شدهایم و کاری از ما برنمیآید، در ارتقای سطح علمی جامعه کوشا باشیم و مطمئن باشید این کار جواب میدهد. بگذارید مسأله را بهنحوی دیگر بیان کنم. شاید ما چند قرن است، احتمالاً از صفویه، که در این خطه، نه صرفاً ایران، دستخوش مسائل مختلفی شدهایم. قبل از این تاریخ، در زمینه علمی شاهد اتفاقات مهمی در این منطقه بودیم، اما در این چند قرن اخیر، یک فضای افت محسوس حکمفرما است. نمیخواهم وارد بحث علتیابی این مسأله شوم، اما مهم این است که شروع این چند قرن مصادف با اتفاقات بزرگ انقلاب صنعتی در اروپا بود. این مسأله سبب شد استعداد و توانایی رشد علمی در این منطقه دچار افت شود. حتی با توجه به زمینههای تاریخی و فرهنگی مطلوب، در مواردی نیز که میشد پیشرفت خوبی داشته باشیم، باز هم کند پیش رفتیم. من بعضاً برای دانشجویانم تعریف میکنم که به یک دانشگاه رفته بودم که نوبلیستی آن جا کار میکرد. وقتی انسان در راهرو این محیط قدم میزند، در و دیوار با انسان طور دیگر صحبت میکند و شاید میگوید این جا جایی است که «میشود»! یک نفر در حد نوبل و به این سرشناسی این جا بوده است، پس شما نیز میتوانید، بهشرطی که بخواهید. در واقع، شما جایی هستید که کسانی کارهای مهمی کردهاند. در این خطه نیز ما فردوسی را در عرصه ادبیات داریم که شخصیت بدیعی است و اثر و کار او متفاوت و بزرگ بود. اثر او هنوز هم بهنحوی است که به نظر میرسد همه کس نمیتوانند مانند آن را پیاده کنند. این جا خیام را دارد که در 32 سالگی تقویمی را ترسیم کرد که هنوز قویترین تقویم دنیا است، گرچه نهصد سال از تاریخ اختراع آن گذشته است. هنوز هم من وقتی برای دوستان اروپاییام از این تقویم میگویم، متعجب میشوند و میگویند چرا تقویم ما به این نحو تغییر نمییابد. دقتی که این تقویم دارد بینظیر است. و بسیاری مثالهای دیگر. باید متوجه باشیم که داریم در این خطه تنفس میکنیم. پس میتوان به آنچه باید نایل شد، فقط انسان باید خود را باز یابد و جور دیگر بنگرد و فضا را بشکند؛ فضایی که چند قرن به علل مختلف قفل شده بود. یک قرن اخیر در این راه بسیار اثرگذار بود. با ورود دانشگاه و تکنولوژی به کشور، هر چند مشکلات و تبعاتی سوء نیز وارد شد و بسیاری با مسأله و اهمیت دانشگاه ناآشنا بودند، اما دقتها بالا رفت و انتظارات فزونی گرفت و جوی که چند قرن دچار رکود شده بود، شکسته شد. امروز هر چند وقتی نسبت به سایر کشورها نگاه میکنیم، ممکن است انتظارات برآورده نشده باشد، اما عدهای هستند که دارند پایهای کار میکنند و قوی شدن این پایهها بسیار واجد اهمیت است. این پایهها باید روی کل جامعه اثر بگذارد و مخصوص خواص نیست. وقتی دیدگاه علمی تقویت شود، شرایط عوض میشود. من همیشه این مثال را میزنم که بعضی از افرادی که گوشی موبایل دارند، بعضاً حتی حوصله ندارند که ببیند در این موبایل چه امکاناتی تعبیه شده است. اینها فقط تماس میگیرند و حتی وقتی میخواهند تغییری در فضای تلفن به وجود بیاورند، از دیگران میخواهند که این کار را انچام دهند. این جرأت به خرج دادن و رغبت برای ورود به این فضا، باعث میشود بفهمیم که چه قابلیتهایی در این دستگاه نهفته است. این قابلیتها را یک سری دانشمند با تلاش شبانهروزی فراهم آوردهاند. اگر این دانشمندان بدانند که شما حتی به این امانات نگاه نکردهاید، خود را میکشند (با خنده)! خداوند نیز به انسان این گونه مینگرد و میگوید من این همه امکانات در این شخص گذاشتهام، اما دارد آن را حیف میکند. هنر ما به کار کشیدن همین تواناییها است. در واقع اعتقاد من این است که ما به دنیا آمدهایم که هنر به خرج دهیم و چیزی از خود نشان دهیم. من هیچ هدفی جز این برای خلقت قائل نیستم. خداوند این همه امکانات را در افراد تعبیه کرده تا ببیند چه از خود نشان میدهند.
من وقتی به اطراف نگاه میکنم و میبینم چه قدر جریانات و اتفاقات در پیرامون ما در جهان معاصر در حال رخ دادن است، به این میاندیشم که فرق ما با انسان چند هزار سال پیش چیست. من فکر میکنم نمیتوان در پاسخ به این سؤال گفت ارتقای دانش، چون این ذهنیت که ما به انتهای دانش رسیدهایم مربوط به دوهزار سال پیش بود. امروزه میدانیم که این دانش بیانتها است و به همین دلیل دانش خود را نسبت به آنچه باید باشد صفر میدانیم. یکی از یافتههای مهم قرن پیش همین بی انتهایی دانش بود. وقتی شما یک پدیده را بررسی میکنید و به سؤالی پاسخ میدهید، به یک «چرا»ی جدید میرسید. تکنولوژی نیز نمیتواند پاسخ سؤال اخیر باشد، چون تکنولوژی امر مهم و قابل مانور دادنی نیست. بشر همواره از ساخت چیزها خشنود میشده است. در یک زمان از ساخت چرخ مشعوف میشد، امروز از ساخت فناوریهای نوین و هزار سال آینده از ساخت امکانات دیگر، اما به نظر من این مسأله آن قدر مهم نیست که بگوییم سبب فرق امروز و چندهزار سال پیش بوده است. حتی انسانیت نیز پاسخ درستی نیست و خندهدار است، چون وقتی به دوران کهن برمیگردیم و از لابهلای کتب و تواریخ به آنها مینگریم، با صحنههایی از انسانیت مواجه میشویم که اتفاقاً عصر کنونی را باید قربانگاه انسانیت بدانیم. انسان همواره طیف صفر تا صد است و صرفا نمی تواند با خوب و بد توصیف شود. انسان دارای جنبههای خوب و بد توأم است. انسانها در اعصار مختلف همواره خود را حق دانستهاند و طرف مقابل را باطل و نگاه صفر و یکی داشتهاند و بزرگترین اشتباه هم همین کامل دانستن خود است. به همین دلیل نباید انسانیت را نقطه افتراق میان این دو عصر دانست. پس پاسخ سؤال ما چیست و چه تفاوتی بین اکنون و چند هزار سال پیش است؟ تنها چیزی که به نظر من میرسد که میتواند مسیر را برای پاسخ به سؤالات مهمتری مانند هدف خلقت و هویت انسان نیز باز کند، این است که ما این جاییم که هنر به خرج دهیم و فرق ما با انسان کهن این است که افرادی در این بازه زمانی آمدهاند و اثر گذاشتهاند که آن انسانهای کهن با این بزرگان مواجه نشدند. قبل از ما فردوسی بوده است و ما تجربه فردی با این اثرگذاری را داشته ایم که قبل از او شاید انسان فکر نمی کرده است که چنین توانی هم انسان دارد. ما افرادی مثل انیشتین و نیوتن و خیام و دانشمندان دیگر را دیده ایم ، اما انسان قدیم نه. ما تجربه ای مثل امام حسین (ع) و رشادتهای او را دیده ایم، اما آنها نه. صحنهها را آدمها میسازند و ما امروزه تجربه آدمهایی را داریم که تواناییهایی نشان دادهاند که عجیب بوده است و توانستهاند چیزهایی نشان بدهند که معمولاً توسط انسانها بروز داده نمیشود. وقتی میبینیم که چنین کسانی هستند، هنر ما در این است که بدانیم چگونه میتوانیم چنین هنرهای خود را بروز دهیم. وقتی از این زاویه بنگریم، دنیا جور دیگری است. در واقع تمام رسالت ما در این خلاصه میشود که ببینیم چگونه میتوانیم از خود کاری نشان دهیم. بنابراین، کسانی که در این خطه قدم میزنند باید بدانند که همگی صاحب این فرصت هستند که بتوانند از خود آثار نیکی بر جای بگذارند. ما در جایی زیست میکنیم که اتفاقات مهمی رخ داده است. هیچ بهانهای نداریم که بگوییم اینجا نمیشود. باید ذهن را حرکت داد و جلو انداخت. و شاید این تفاوت نسل ما و انسان های چند هزار سال پیش باشد. بر همین اساس می شود چند هزار سال دیگر را نیز پیش بینی کرد. آن موقع می بینیم که چند هزار سال دیگر اتفاق عجیبی نخواهد افتاد. درست است که برخی اسباب بازی های بشر فرق خواهد کرد ولی روابط و دانش و زندگی و انسان فرق اساسی نخواهد کرد و فقط تفاوت در این خواهد بود که تجربه دیدن افراد خاص که توانسته اند هنرهای خاصی را بروز دهند بیشتر و بیشتر می شود. جالب است که این تجربه ها فقط نشان از توان انسان دارد نه لزوما اینکه منجر به پیشرفت انسان شود. البته پیشرفت به معنایی که عرض شد.
-
به صحبت علم برای عموم برگردیم، برای اینکه افراد فرصت هنرنمایی پیدا کنند باید پایهها قوی شود و دیدگاه علمی عموم مردم به این امر کمک میکند.
همان طور که اشاره داشتید، یکی از علاقههای من حیطه علم برای عموم است. هر جا که در آزمایشگاه کاری انجام دادهام و فکر کردهام مستقیماً به درد افراد میخورد، سعی کردهام حاصل آن کار را به مردم برسانم. هرچند تولید محصول رسالت دانشگاه نیست و این امر بیشتر بر عهده شرکتها است. شرکتها باید چیزها را بسازند و تحویل مردم بدهند. دانشگاه باید با باز کردن زاویه و فضای جدید، بر اساس امکاناتی که این شناخت ایجاد میکند، آن را تبدیل به ایده کند. ایدههای دانشگاه اگر مبتنی بر مشاهده اطراف خودمان باشد، با ایدههایی که از خارجیان کپی شود فرق خواهد داشت. مطمئن باشید وقتی به مسألهای برخورد میکنید، طبیعت بسیار سخاوتمندانهتر از هر کسی به شما ایده میدهد. وقتی دور و بر خود را ببینید و به طبیعت و نیازهای اطراف نگاه کنید، از آموختههای خود به سمت ایده گرفتن میروید. وقتی به ایده رسیدید، این ایده و شیوه نگرش، روی صنعت اثر میگذارد. دانشگاه قرار نیست به رقیب شرکتها بدل شود. امروزه کمی دانشگاه به این سمت رفته که البته من خورده نمیگیرم، اما به هر حال نقش اصلی دانشگاه این نیست. وقتی دانشگاه از این زاویه مینگرد و فضای جدید باز میکند، باید سرریز این ایدهها وارد جامعه شود و سطح علمی جامعه افزایش یابد. دانشگاه باید اثرآفرین باشد و این گونه نباشد که اگر تعطیل شود، همه بگویند اتفاق خاصی رخ نداد و مهم نبود. این امر چگونه میسر است؟ این امر با تولید محصول میسر نیست. تولید محصول کار شرکت است. ممکن است در دانشگاه نیز دانشجو محصولاتی تولید کند، اما مهم این است که دانشجو با زندگی و آموختن در محیط دانشگاه، سالها بتواند از بهره آموزشی خود استفاده کند و در خارج دانشگاه به تولید بپردازد. مهم این است که پایههای نگرش دانشجو در دانشگاه شکل بگیرد. اگر ما در این عرصه موفق باشیم و بتوانیم وظیفه دانشگاه در سرریز کردن علم به جامعه و تقویت دیدگاه جامعه به علم را بهدرستی انجام دهیم، منطق جامعه منطق علمی خواهد بود که بسیار مهم است. این نقش ما دانشگاهیان است. حتی در محیط خانواده و شبنشینیها نیز باید به این وظیفه عمل کنیم. وقتی در این جمعها میگویند یک نفر استاد دانشگاه است، اثری که او با صحبتهای خود میگذارد، برای نقش دانشگاه مهم است. البته من نمیگویم فضا همیشه باید علمی باشد، اما وقتی انتظار میرود در یک فضای خودمانی یک بحث آکادمیک شکل بگیرد، این بهترین فرصت است که شخصیت دانشگاهی ورود کند. این مسأله در سطح اثرگذاری بر جامعه بسیار مهم است. اخیراً دیدم که یکی از اساتید علوم تربیتی در یک برنامه تلویزیونی حضور پیدا میکنند. این بسیار جالب است که ایشان آنچه آموختهاند را در قالب یک برنامه تلویزیونی پیاده کردهاند که این کار بسیار سخت و البته مهمی است. ما نیز در آزمایشگاه بسیاری مواقع میگوییم اگر این ایده به قطعه و محصول بدل نشده، میتوانیم آن را به میان عموم ببریم و منطق کار را به مردم یاد بدهیم. ماوس کامپیوتر دست همه هست، اما آیا همه این گونه هستند که به این بیاندیشند که چگونه قبلاً این ماوس یک توپ در درون خود داشت و امروزه با نور لیزری کار میکند؟ اینها تمرین نگاه کردن و ایده گرفتن است، وگرنه کپی کردن کار شرکتها است و در موقع خود بسیار هم بهجا است. وقتی یک ماشین مدل روز به بازار میآید، در اولین قدم میگوییم عجب ماشین جالبی است و از آن استفاده میکنیم. یا وقتی به اروپا سفر میکنید و وسیله جالبی میبینید، آن را میخرید تا بهره ببرید. اگر خیلی عقل اقتصادی داشته باشید، میگویید این وسیله در ایران خوب خواهد فروخت و واردات آن کالا را شروع میکند. اگر عقل فنی خوبی داشته باشید، میگویید چه کنم تا بتوانم از روی این وسیله یک کپی تهیه کنم. اما اصل هنر ما این نیست، مخصوصاً در سطح دانشگاه و جامعه. هنر ما این است که ببینیم کسی که این وسیله را تولید کرده به چه چیزی اندیشیده و چگونه به این مرحله رسیده است. این تمرین ما است. در همان مثال ماشین، یک گروه دانشمند شب و روز فعالیت کردهاند تا ببیند چگونه میتوانند ماشینی تولید کنند که یک ماشینباز حرفهای از ماشین قبلی خود دست بکشد و این نمونه جدید را تهیه کند. بعضاً حتی دانشگاهها نیز در این پروژهها درگیر میشوند. ما نیز از این وسایل استفاده میکنیم، اما باید به این بیاندیشیم که آن دانشمند از چه زاویهای به مسأله نگریسته است. این طراح و ایدهپرداز یک جامعهشناس بوده که توانسته شرایط یک کشور را بسنجد و این وسیله را بهطور خاص در آن جا تولید کند. اینها همه از تمرین میآید.
باز برگردیم به سراغ علم برای عموم، منظور این که هر چه دید علمی جامعه بالاتر برود، اتفاقات بهتری رخ میدهد. شاید یکی از نقشهای مهم دانشگاه تحرک در این راستا باشد. باید توجه داشت که دانش انتهایی ندارد و عملاً این نگرش علمی بسیار مهم است که وقتی ایجاد شد، فرق علم و شبه علم فهمیده شود. خیلیها بهراحتی چیزهایی را به اسم علم به مردم معرفی میکنند و ممکن است عوام گول بخورند. کرونا موقعیت خیلی خوبی برای محک این مسأله بود، چون مفاهیم علمی و مباحث علمی باید به دل مردم میرفت و مردم متوجه شدند که بسیاری از نگرشهای قبلی آنها علمی نبوده و باید کنار برود. در واقع مردم در این بازه با اموری که مستقیماً به سلامتی آنها مربوط بود مواجه شدند و توانستند تا حدی شبهعلم را از علم جدا کنند و هنوز این مسیر ادامه دارد.
- به نظر میرسد که بشریت برای گرفتن پاسخ پرسشهای بنیادین خود بیشتر دامان دین و فسلفه را میگیرد. آیا علم میتواند بهعنوان قسیم و همعرض این پاسخها قرار گیرد؟ در صورتی که پاسخ به این سؤال مثبت است، جنس پاسخهای علم چگونه است؟ آیا واجد مزیت و برتری خاصی نسبت به پاسخهای پیشین است؟
علم عمدتاً با واقعیتها، حقایق و امور قابل اثبات سر و کار دارد. بهعبارتی، علم با fact برخورد دارد. وقتی یک سیب را پرتاب میکنید، قطعاً پایین میآید و هیچ موقع بالا نمیرود. اگر بالا رفت، حتماً یک توجیه و دلیل علمی دارد. در دین نیز این اصرار وجود دارد که قوانین الهی ثابتاند و قابل تغییر نیستند. این قوانین از بدو پیدایش جهان تسری داشته است و تمام این نظم عجیب بر مبنای این مقررات الهی چیده شده است؛ نظمی که گاه واقعاً انسان را به حیرت میاندازد. این نظم عجیب، به تدریج توسط دانشمندان پیدا شدهاند. روزگاری وقتی دانشمندان به امور تکرارشدنی طبیعت مینگریستند، در پاسخ به چرایی وقایع و امور تنها میگفتند که این وضعیت چیزی است که در هستی مقرر شده است. هرچه دانش بشر بیشتر شده است در پاسخ به پرسشها در رابطه با خلقت بیشتر پیش رفته است ولی باز به جایی رسیده که حرفی برای گفتن نداشته است. امروزه اطلاعات مقداری بیشتر شده است و دانشمندان میتوانند پاسخهای دقیقتری بدهند ولی همچنان امور بیپاسخ وجود دارد و در این گونه مواقع نیز این گونه نیست که گفته شود علم به بنبست رسیده است چون انتهایی نیست و هرچه بدست می آوریم فضای بازتری پیش رو می بینیم. در این جا نیز به نظر میرسد خلقت و قوانین آن این گونه بوده است. علم بر مبنای واقعیتها پاسخ میدهد. منتهی در خود ساحت علم مواردی وجود دارد که باید با احتیاط برخورد کرد. مثلاً وقتی شما سراغ ذرات یا ابعاد کوانتومی میروید، به احتمالات میرسید. اصل عدم قطعیت اصل عجیبی است که بنیه شگرفی دارد و شما بهراحتی نمیتوانید امور را مشخص و قطعی کنید و دست به دامان احتمال میشوید. وقتی با احتمال این امور را مشخص میکنید، بعضاً میتوانید دلیل بیاورید که اگر دارد این اتفاق میافتد، این یک احتمال بوده است و ممکن بود این اتفاق رخ ندهد. پس تکرارپذیری چه میشود؟ در کوانتوم تکرارپذیری در حد احتمالات میآید. البته تا جایی اکید است. مثلاً در بحث تداخل موج که بیشترین و کمترین شدت نور را در نظر میگیریم، در نگاه کوانتومی کمترین شدت صفر است و احتمال وجود ندارد، اما در باقی جهات میتوان به احتمالات قائل بود. به همین دلیل است که الکترون به ابر الکترونی تبدیل میشود. وقتی این احتمالات مطرح میشود، ذهن آدم به کنکاش برمیآید. احتمال ها را در واکنشهای شیمیایی که نتیجه احتمال گذار کوانتمی هست شاهد هستیم. هرچند در یک واکنش شیمیایی برخی مشاهدات قطعی خواهد بود، مثلا اگر اسید روی دست بریزد قطعا پوست را می سوزاند، ولی برخی جزئیات با برخی احتمالاها رخ می دهد که روزمره شاهد چنین مثالهایی هستیم. مثلاً وقتی شما یک استامینوفن میخورید، ممکن است سردرد شما خوب شود و ممکن است این اتفاق رخ ندهد. آیا این احتمالات نیز از نوع کوانتومی است؟ سیستم بدن بسیار پیچیده است. این سیستم پیچیده جنسی متفاوت از یک سیستم احتمالی دارد. دلیل این پیچیدگی بدن این است که ما نمیتوانیم محاسبه دقیق کنیم که البته بخاطر پیچیده بودن سیستم است. اما وقتی سراغ سیستم احتمالی میروید، نمیتوانید به این راحتی تعیین تکلیف کنید. چقدر میتوان چنین سیستمی را علمی دانست و چه مقدار از اتفاقاتی که در فیزیک قابل توضیح نیستند، به این سیستمها برمیگردند؟ برخی از کوانتوم وارد مباحث فلسفی شدهاند که قسمتی را من زیادهروی میدانم. برخی نیز از فلسفه به علم و از علم به فسلفه پل زدهاند که باز هم من نمیتوانم چندان بپذیرم. اما باید بعضاً احتیاط کرد. بهعنوان نمونه، وقتی میگویید این بیماری با دعا خوب شد یا این فرد از نفرین به این بلا مبتلا شد، چقدر میتوان این جملات را معنیدار دانست؟ یکی از کارهای من در آزمایشگاه همین است که تحقیق کنم کف فیزیک کجا است و سعی میکنیم از طریق طیفسنجی به زیرساختار کوانتومی آن سیستم بنگریم. آیا اصلاً معنی دارد که امور بیرونی روی چنین مواردی اثر بگذارد؟ آیا جایی هست که مسیر این سیستم پیچیده توسط نیرویی ناشناخته عوض شود؟ بهدلیل عدم تکرارپذیری، نمیتوان این مفاهیم را بهشکل علمی تبیین کرد. یک مثال میزنم تا فهم مسأله آسان شود. Big Bang تقریباً توسط همه نگاههای دینی و غیردینی پذیرفته شده است، چون شواهدی قوی دارد. فیزیک در مورد قبل از انفجار بزرگ هیچ صحبتی ندارد، البته حداقل فعلاً. بنابراین، هر کس هر چه بر مبنای اعتقادات خود دارد میتواند بگوید و کسی نیز نمیتواند خرده بگیرد، چرا که نمیتوان گفت این است و جز این نیست. در مورد رفتارهای کوانتومی نیز گاهی به همین وضعیت میرسیم. وقتی به ساحت بزرگ اصل عدم قطعیت پا میگذاریم، هر احتمالی وجود دارد. برخی خواب را به مفاهیم کوانتومی ارتباط دادهاند، هر چند همه نمیتوانند این مسأله را بپذیرند. این که یک بار یک خواب تعبیر شود، مسألهای تکرارپذیر نیست. منتهی تکرارناپذیری این مسأله از جنس تکرارناپذیری بخاطر پیچیدگی سیستم نیست. خواب شاید مهمترین پدیدهای است که انسان را با فضایی ارتباط میدهد که از فیزیک و قطعیت آن دور است، منتهی برخی سعی کردهاند مسأله را به کوانتوم نزدیک کنند. به هر صورت، جایی که fact وجود دارد، فیزیک میتواند بهراحتی ادعای تکرارپذیری کند. جالب است که وقتی مثلاً عرفای قدیم را مینگرید، ادعا میکنند چیزهایی را دیدهاند و فضایی را تجربه کردهاند که در پس غباری بوده است. این شرایط و فضا بسیار زیبا است. این دنیا چگونه در اشعار و اذهان این عرفا ترسیم میشده است؟ گویی این عارف یک چراغ قوه داشته که بسیاری نداشتهاند و ندارند. در کوانتوم نیز دقیقاً با همین شرایط مواجهایم و شاید برخی از مباحث در این فضا باشد. وقتی شما به ساحت کوانتوم پا میگذارید، با یک فضای مبهم و پر از عدم قطعیت مواجه میشوید. گاه میتوانید با ابزاری کمی از این گرد و غبار را کنار بزنید؛ مانند وقتی که گفته میشود با ماهواره پلاک ماشین خوانده میشود. خواندن پلاک ماشین با ماهواره از نظر تئوریک ممکن نیست، اما با ابزارهایی این غبارها کمی کنار میرود. هنر بشر در این است که غبارها را کنار بزند. عارف با تمرکز خود این غبارها را کنار میزده و در فیزیک امر به این شکل است و با تکنیکهای مختلف گاهی میشود غبارها را زدود و شفافتر دید و البته فقط شفاف تر دید و نه شفاف. اما نهایتاً انتهایی قابل تصور نیست. از این جهت، دیدگاه علم فضایی باز در برابر شما قرار میدهد، اما در مورد امور تکرارپذیر و قابل اثبات میتواند صحبت کند و در مورد ساحت احتمالات، هر چند میتوان در فضای مبهم فیزیک کوانتوم سخن گفت، اما نمیتوان ادعای دقیقی داشت، کما این که در مورد آن سوی Big Bang چنین امری متصور نیست.
- اگر به نظرتان سخن یا نکته مهمی مغفول مانده، بهعنوان سخن آخر بفرمایید.
پیشتر اشاره کردم که هدف آدمی هنر به خرج دادن است. انسان باید در پی بروز و ظهور دادن استعدادهای خود باشد و شاید از دید من نقش مهم دانشگای یکی کمک به همین امر باشد. اما راه چیست؟ از نظر من راه رسیدن به این امر سخت نیست. کلید این امر دقیق بودن است. باید تا میتوانیم دور و اطراف را با دقت بنگریم و از این دقت لذت ببریم. همواره مهم آن است که از آنچه میبینیم و انجام میدهیم لذت ببریم. بهسادگی از آنچه در اطراف در حال رخ دادن است نگذریم. همان طور که گفتم، دنیا مدیون انسانهایی است که بهسادگی از تجربیات و آنچه دیده اند خود عبور نکردهاند. این افراد توانستهاند با کند و کاو این اطلاعات بر جهان پیرامون خود اثر بگذارند، به این نحو که با آزمایش و خطا مدلی طراحی کردهاند و مفاهیم و فضایی را گشودهاند که دنیا را ارتقا داده است. رامان وقتی دکتری خود را در آکسفورد گرفت و در حال برگشت به هند بود، وقتی آسمان آبی را دید، به این فکر افتاد که اگر آسمان آبی است و پراکندگی ریلی آن را توجیه میکند، چرا این مولکول انرژی خود را ندهد و نگیرد. برای خود محاسباتی ساده کرد و دید مثلاً اگر در این ارتعاش مولکول قطبشپذیری تغییر کند، باید فرکانسی تغییر کند. او بهسختی در آن دوره در آکسفورد آزمایش کرد، چون مطمئن بود باید به نتیجه برسد. دقیق بودن کلید کار است، از امور ساده گرفته تا امور پیچیده. وقتی یک چراغ را روشن میکنید، سؤالات زیادی پدید میآید و هر چه این سؤالات مهمتر و زیباتر باشد، لذتی که انسان تجربه میکند بیشتر خواهد بود. وقتی انسان پرسشگری را تمرین میکند، بهمرور سؤالات او قویتر و غنیتر خواهد شد. دقیق دیدن میتواند در پدیدههای اطراف باشد و به «چرا» منتهی شود. این «چرا»ها هرگز به پایان نمیرسد. در مورد کودکان این موضوع را بهصورت ملموس میتوانید حس کنید. منتهی بعضاً به یک «چرا» میرسید که خودتان لذت میبرید. بهمرور این پرسشها قویتر و زیباتر میشود. این سؤالات فروضی را ایجاد میکند که باید آزمایش شود. بعضی از پدیدهها اصلاً در باور انسان نمیگنجد. پرسشگری و دقیق دیدن کلید این گنج ست. دقیق دیدن هم شامل مفاهیم و پدیدههای طبیعی میشود و هم شامل ابزاری که بقیه درست کردهاند. به ماوسی که در دست دارید دقیقتر نگاه کنید و راحت از آن عبور نکنید. پس از این که دقیق نگاه کردید، مهمترین مسأله این است که با دقتی که به دست آوردید و با آموختههای خود زندگی کنید. ما با دقیق نگاه کردن بهسراغ دانشمندان و کتب میرویم تا ببینیم چگونه میتوانیم مدل بهتری بسازیم و به این طریق آموختههای ما قویتر و روشنتر میشود. باید با این آموختهها زیست. وقتی از زاویه آنچه یاد گرفتهایم به اطراف و نیازهای خود بنگریم، میبینیم که ارتباط برقرار میشود و چهره دنیا تغییر میکند. این طور دیگر دیدن، خود را بهشکلی بسیار مطلوب نشان میدهد.
زیستن با آموختهها نیز کلیدی بسیار جدی است. ما معمولاً این موارد را جدا میکنیم و آموختن را از زندگی تفکیک میکنیم. بگذارید یک مثال بزنم. وقتی در حال آموختن زبان انگلیسی هستید، ممکن است شب امتحان دستهای خود را روی واژهها بگذارید تا آنها را حفظ کنید. این روند فقط به درد روز امتحان میخورد. وقتی آدم مجبور میشود به یک کشور خارجی برود، با استفاده روزمره از این لغات آنها را بهخوبی یاد میگیرد، تا حدی که حتی پیشنهاد میشود بهطور مصنوعی از این لغات در زندگی بهره برده شود. اگر یک لغت را امروز یاد گرفتید، با هر کس که صحبت میکنید، بهنحوی بحث را به سویی ببرید که بتوانید از این لغت بهره ببرید تا این لغات نهادینه شود و جزء سیستم زندگی شما قرار گیرد. در مورد بحثی که داشتیم نیز مسأله به همین صورت است و دیگر فرقی نمیکند در مورد یک نوجوان دبیرستانی صحبت کنیم یا یک دانشجو.
نکته آخر نیز این که از زاویه دیگر هم به نتیجه زندگی کردن با آموخته ها می رسیم. وقتی که می دانیم که دانش انتهایی ندارد، پس کسی که بیشتر بلد هست فقط بیش تر بلد هست چون انتهایی نیست. پس نتیجه خیلی ساده از این واقعیت این است که باید با آنچه بلد هستیم زندگی کنیم و منتظر بیشتر بلد شدن برای بکارگیری آنها نمانیم. وقتی یک نوجوان دبیرستانی شروع به یاد گرفتن چیزی میکند، اصلاً نباید نگران این باشد که فلان دانشمندان چهقدر با معلومات و با دانش و بزرگ است، چون هیچ انتهایی وجود ندارد و در نتیجه آن دانشمندان، فقط کمی بیشتر بلد است. هیچ مهم نیست که او چهقدر بلد است، بلکه مهم این است که با این دانش زندگی کند و با آن ارتباط بگیرد. هر چه صبر کنیم تا زمان بگذرد و بیشتر یاد بگیریم تا کار مخصوصی انجام دهیم، فقط زمان را از دست دادهایم. با هر چه بلدید زندگی کنید. در نتیجه وقتی بلدید، مهم این است که اطلاعات خود را جمعبندی کنید. سعی کنید آموختههای خود را تفسیر کنید و مدلی برای خود ترسیم کنید و جمعبندی کنید. تمرکز, عدم سرهمبندی کردن کارها، کوتاه نیامدن از اهداف و جمعبندی بر اساس آموختهها مسیر مهم حرکت است. تا وقتی جمعبندی نکنید، این اطلاعات چنان که باید به کار شما نخواهد آمد. باید با این جمعبندی زندگی کنید.